سما جون سما جون ، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
زهرا جون زهرا جون ، تا این لحظه: 20 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

روزمره های دخترانم

دل شکسته ...

  متنفرم ...از همه آدمای دور و برم ... از آدمایی که جلوم یه جورن و پشت سرم یه جور دیگه ... از خودمم بدم میاد ... خالصانه خودممم رو میزارم پای همه ... اما نصیبم جز غم نیست ... اینو خصوصی نکردم واسه اونایی که خاموش و روشن این مطالب رو میخونن !!!!!!!! شاید تو یکی از اونا باشی .... ...
29 مهر 1392

نفیس ترینم تولدت مبارک ...

مامان نوشت : دوستت دارم همیشه تا نهایت زندگی ...عمری سراسر شادی برایت آرزومندم بابا نوشت :تمام هستی ام برای موفقیت توست ... اضافه نوشت : لحظه تولدت اومدم مدرسه و کلی ذوق کردی ... یه تولد کوچولو با دوستات گرفتی و بعد امشب از خجالت تولد اصلی ات در میایم (: همیشه عشقم بودی و هستی و خواهی بود ... ...
23 مهر 1392

زمان ...

سلام دخترای من ... بگم از این روزهای ماقبل که این روزا به سرعت نور داره میگذره ... چشم بر هم زدنی تموم میشه امسال هم ... یه ماه از فصل هزار رنگ پاییز گذشت ... هوا کمی تغییر کرده ، از دو روز پیش کمی رو به سردی رفته البته سوای امروز که ابر خوشگلا اومدن و رفتن و هوا حالی به حالی شد و یه نمه ک.چ.ل. بارون همانا و هوا شد داغغغغغغغغ ... پختیم از گرما (: روزهای مدرسه به خیر و خوبی داره میگذره ...درس و درس ... کماکان بسکت ادامه داره و گویا بهمن قرارِ برید واسه مسابقات ... خوشحالم که دوست داری ... پنج شنبه هفته قبل هم با عمه جون رفتی شنا و وقتی برگشتی و می خواستم مایو رو بزارم رو رخت آویز متوجه شدم حوله ات نیست ... خودت هم متوجه نشدی ... و بعدا بهت گف...
22 مهر 1392

روزگار ما ...

چند روزی درگیر شروع فعالیتهای انجمن مدرسه بودیم ... اولین جلسه انجمن که دوباره کاندیدم کردن ؛ امسال میلی به این کار ندارم ... شاید انصراف بدم ***  زهرا جون ... فعلا که خیلی درگیر درسها نشدی ... هنوز نتونستم بیام مفصل راجع به یه سری موضوعات با معلمت صحبت کنم ؛ امیدوارم به راه حلهای خوبی برسیم ... امسال میخوام کانون قلم چی ثبت نامت کنم ... احساس میکنم با این ارزشیابی توصیفی در بند سؤالات کلیشه ای هستین ... شاید با رفتن به امتحانات کانون بتونی خودت رو آماده تیت زدن بکنی............داری خودتو واسه شرکت در انتخابات شوراهای مدرسه آماده میکنی ، امروز می گفتی : چکار کنم که بچه ها به من رای بدن ... منم یکم راهنماییت کردم ...کلاس بسکتبالت براهه و...
10 مهر 1392

روزهای پر کار مامان...

این چند روز همش درگیر خرید مایحتاج خونه بودم ... با مامان بزرگ رفتیم لیمو گرفتیم تا آبش رو بگیریم ... امروز رفتیم دنبال گرفتن خرما که متأسفانه اصلا مثل یال گذشته نبود ... فروشنده می گفت امسال از شدت گرما خرماها سوخته ... خوب یه مقدار گرفتم  ... امروز و فردا باید یکم به اوضاع خونه برسم ...جاروکشی ... گرد گیری و ......(: چند روز پیش بالاخره تلسم سفارش دی وی دی های دورا رو شکستم و سری 1 رو واست سفارش دادم + یه fun with phonics... امروز رسید و الان دارم رو هارد کپی شون میکنم تا اصل دی وی دی ها واسه مرجع بمونه ... مدتی بود بهشون علاقه نشون میدادی ... فعلا یه سری گرفتم تا ببینم چه میزان روشون علاقه نشون میدی تا دوره های بعدی ... امروز خال...
4 مهر 1392

هم شاگردی سلام ...

سلام دخترا ... بعد چند روز تلاش و فعالیت و اماده شدن ، امروز راهی جدید رو در پیش گرفتید .....ورود زهرا جون به سالهای آخر دبستان ... کتابهای بیشتر ...درسهایی جدیدتر ... شرایط امسال کمی متفاوت تر از سالهای گذشته است معلمتون دیسپلین خاص خودش رو داره که من خیلی می پسندم ... سختگیر تر و در عین حال مجرب تر ... امیدوارم بتونی ازشون خوب بهره ببری ... بعد اینکه جشن شما برگزار شد سما جون رو بردیم آریانا ... مکان جدیدش خیلی دلبازتر شده . نورگیرتر *** بعد هم اومدیم خونه و ما موندیم و حوضمون ... (: منتظر تا شما دوتا بیاین و بگید و بگید ... (: استارت یه سری کارایی رو زدم ... امروز با استاد مالکی راجع به یه سری کارها مشورت کردم ... امیدوارم بتونیم به نتی...
1 مهر 1392
1